Lilypie - Personal pictureLilypie Kids Birthday tickers Lilypie - Personal pictureLilypie First Birthday tickers
سفارش تبلیغ
صبا ویژن

ستاره های طلائی
نویسنده :  سمیه

عزیز دلم ... پسرکوچولوی 7 ساله ی من ... باز دوباره یه سال دیگه ... یه تولد دیگه ... هر سال این موقع ... همین ساعتا که میشه خونه ی دلم از حجم عمیق عشق توی قلبم به تو بارونو مهمون حوض چشمام می کنه ... باورم نمیشه که 7 سال گذشته باشه عزیزترین ... 7 سال از خاصترین روز زندگیم .. از روزی که چون مرزی منو از گذشته ی مادر نبودنم به آینده ی مادر شدنم وصل کرد ...مادر چون تو بودنی ... تویی که تمامی وجودم سرشار از بودن توست ... ایلیای من ... خدای مهربون  ... خدایی که تو رو به من بخشید ... خوب میدونه که نفسم به نفست بسته است ... می دونه که با شادیت قلبم لبریز از خوشی می شه و با قطره اشکت صورتم پر از اشک و غم میشه ... دلم تنگته پسرم ... تنگ اونروزا که مال مال خودم تو دلم بودی ... تنگ اون روزا که از شیره وجودم سیرابت می کردم ... تنگ اون روزا که لحظه لحظه قد کشیدن و بزرگ شدنت ... لحظه به لحظه ی  بالیدنت دلم رو سرشار از شادی میکرد ... کی 7 ساله شدی مامانی ... چطور اینهمه زود گذشت ... همه ی آرزوم بزرگ شدنته ... مرد شدنت ... اما می دونم که هر لحظه اش دلم تنگ گذشته ها مون میشه ...تنگ در آغوش کشیدنت بدون هیچ ملاحظه ای .. تنگ بوسیدنت بدون هیچ خجالتی ...

پسر کوچولوی 7 ساله ی من ... خیلی بزرگ شدی گل مامان ... خیلی عاقل شدی ... خیلی می فهمی ... مملو از احساسی و سرشار از محبت ... اونقدر زیاد که حتی گاهی نمی دونی چطوری باید بروزشون بدی ... اینروزا عاشق داداشی هم هستی ... خیلی دوسش داری و با گریه اش زار زار اشک می ریزی ..

 

ایلیای مهربونم ... ایلیای قشنگم ... خیلی دوستت داریم مامانی ...ایشالا 107 ساله بشی مامانی ...

ایشالا سالم و سعادتمند تو اوج موفقیت با همین قلب مهربونت لحظه به لحظه زندگیت رو با شادی بگذرونی عزیز دلم ...

به خدا نوشت – مهربونترین ... بازم مثل همیشه قاصرم از شکر تو به خاطر همه ی نگاه محبت آمیزی که بدرقه ی زندگی ما می کنی ... به خاطر پسر 7 ساله ام که تو با همه ی محبتت به من بخشیدی ... مهربان خدای من ... ازت می خوام که تا همیشه اونو در پرتو الطاف بی کرانت حفظ کنی ... ازت می خوام ... بازم مثل همیشه که لذت مادر شدن رو به همه ی اونایی که آرزو شو دارند اهدا کنی ...

پانوشت1_ ایشالا آخر هفته یه جشن تولد 7 سالگی مفصل واسه پسرک 7 سالمون میگیریم ... باشد که مقبول واقع شود ... به امید خدا عکسها و گزارششو میزارم ...

پانوشت 2_ اون یکی پسرکمون هم خوبه ... خیلی کم ازش نوشتم ... ایشالا این روزای شلوغ پلوغ آخر سالی که بگذره میام و از خجالت روی ماهش در میام ...

 


یکشنبه 91/12/13 ساعت 1:30 صبح
نویسنده :  سمیه

به نام او که بی منت می بخشدمان


شبه الان و من میان همه ی تاریکی های دنیا غرق چشمای سیاه تو شدم ... تو که خیره به من شدی و همه مهرت رو در عمق نگاهت ریختی و به روی من _ مادرت_ نگاه می کنی ... نیمه شب گذشته و من دارم به تو فکر می کنم به تو که از نزدیکترین جا به همه ی حفره های قلبم زودتر از وقت موعد ... در نیمه شبی پر از پائیز ... پر از خش خش برگهای زرد و نارنجی ... قدم به چشمون من گذاشتی ... با خفیفترین صداها گوشم از نوای پر از حیات گریه ات پر شد ... گونه بر گونه ام سابیدی و قلب نگران مرا سرشار از آرامش کردی ...

پسرکم پسر کوچکم ... تو فرشته ای دیگر از آسمان بی انتهای خداوندگاری که بر قلبم .. بر چشمم .. بر وجودم و بر خانه ام نازل شدی ... تو آمدی تا خداوند بار دیگر نعمتش را بر من تمام کند و مرا برای همه ی عمرم و پس از آن مدیون همه ی الطاف بی منتهایش کند ...

تو آمدی فرشته ی کوچک منزل ما ... تا ما تو را به پاس همه ی سایه ای که علی بر سرمان دارد ... به خاطر همه ی مهری که به او داریم " امیر علی" بنامیم ...

قدمت به چشمام امیرعلی نازم


یکشنبه 91/9/26 ساعت 3:43 صبح
نویسنده :  سمیه

 

به نام هستی بخش عالم

 فرزند دار شدن یه طرف و دیدن بزرگ شدنش ... قد کشیدنش یه طرف ...

 هرگز فکر نمی کردم اینهمه خاص و عمیق باشه برام روزی که پاهای کوچولوت رو بزاری مدرسه و بری کلاس اول ... انگار دوباره برای خودم کودکی شدم و انگاری که دوباره قدم به مدرسه گذاشتم ... همه ی وجودم مثل همون روزای 24 سال پیش و حتی بیشتر از اون روزا پر از استرس و هیجان شد ... عزیز مامان .. ایلیای قشنگم ... همه ی وجود من چشم شد تا تو رو خوب نگاه کنه ... نگاه کنه کلاس اولی بودنت رو ... نگاه کنه همه ی استرسها و همه ی احساساتت رو برای مدرسه رفتن ... برای همه چی این روزای تو به اندازه دنیایی ذوق دارم و به اندازه دنیایی ترس ... قدم گذاشتنت به دنیایی جدید پر از اتفاقات جدید ... دنیای پسرونه ای که با دنیای دخترونه ی من فاصله ها داره و باعث میشه که دائم ترسی تو دلم خونه کنه ... ترسی از دنیای جدیدی که باید واردش بشی و خودت رو باهاش هماهنگ کنی ... تویی که توی بهتی هنوز از جمعی اینهمه پسرونه ... دویدنها جیغ زدنها تنه زدنها مو کشیدنها و قانون رو رعایت نکردنها ... با همه ی عشقی که همیشه به همه ی این رفتارهای پسرونه ی شر و شیطون داشتم اما حالا همه ی استرسم شده اینکه بتونی زودتر و زودتر با این دنیای جدید کنار بیای ... بتونی از پس خودت بربیای و از حق و حقوق خودت دفاع کنی ...

مامان و بابا همه ی تلاششون رو برات کردن عزیزم .... سعی کردن یه مدرسه ی خوب ثبت نامت کنند تا توی بهترین محیط آموزش بگیری و بالیدن پیدا کنی ... حالا هم با همه ی سختیی که جدا شدن از دنیای کودکانه ی مهد و ورود به دنیای بزرگونه ی مدرسه برات داره می دونم و مطمئنم که به زودی با همه چیز کنار میای و روزی رو می بینم که مثل پایان مهد با دلی غمبار و چشمی اشکبار از دوستات جدا و فارغ التحصیل میشی ...

 

ایلیای نازنین ... مرد کوچک من ... بلاخره از دنیای مهد و پیش دبستانی فاصله گرفت ... روز آخری که رفت مهد وقتی رفتم دنبالش خیلی غمگین بود ... دلش تنگ میشد واسه دوستاش ... چند ماه پیش یه بار واسم درد دل می کرد و می گفت: مامان من دلم نمی خواد دیگه دوستامو نبینم دلم واسشون تنگ میشه ... واسه شیطونی کردنامون واسه بازی کردنامون ... دل منم اونروز خیلی گرفت از اولین احساسات جوانه زده اجتماعی درون قلب پسر کوچولوم

ایلیای من از هفته قبل از شروع مدارس سه بار به مدرسه رفت ... بار اول برای اشنایی که خیلی خوشش نیومد و بار دوم یه اردو رفتند با هم که بهش خوش گذشته بود و بار سوم هم که واسه جشن شکوفه ها ... پسرکم اونروز هم خوب و خوشحال بود ... از اول مهر هم که رفته به مدرسه ... این هفته به صورت نیمه وقت و از هفته اینده به صورت تمام وقت .. به نظر میاد که سختشه و رغبت چندانی به مدرسه رفتن نداره اما امیدوارم که به زودی کنار بیاد و علاقمند بشه تا دیگه منم انقدر نگران نباشم و غصه نخورم ...

بعد از جشن شکوفه ها مامانجون باباجون مهربون ایلیا و عمه نگار عزیز واسه ایلیا توی خونه یه جشن گرفتند با کیک و فشفشه و یعالمه کادو و کلی سورپرایزش کردند ... روز اول مهر هم که تا پسرکم اومد خونه مامانجون مهربون و مامانی عزیز تندی تلفن زدند و باهاش صحبت کردند.. دستشون درد نکنه و خوشحالم که توی احساس شدیدی که نسبت به اول مهر و کلاس اولی شدن ایلیای نازم دارم تنها نیستم ...

این روزا کلا روزای نگرانی من واسه ایلیای گلمه ... به امید خدا تا سه هفته دیگه قراره که یه کوچولوی دیگه به جمعمون اضافه بشه ... و من با همه ی عشق مادرانه ای که به این موجود جدید و کوچیک دارم ... با همه ی قلبم نگران ایلیا هستم که با وجود استرس مدرسه باید استرس اون روزا و ورود فرد جدیدی به خانواده رو هم به دوش بکشه ... الان که داداشش رو خیلی دوست داره و دائم سراغ آمدنش رو میگیره ... اما چه کنم که نگرانیهای به مامان تمومی نداره ...

کی باورش میشه ایلیای ناز من .. ایلیای کوچولوی من که از 7 ماهگی این خونه رو براش باز کردم و از روزاش نوشتم حالا انقدر بزرگ شده باشه که پا به مدرسه بزاره و من و بابا با عشق ناظر روزا و لحظه هاش باشیم ...از صمیم قلبم از خداوند مهربون می خوام که به هرکسی که در عطش مادر شدنه با لطف بی منتهاش بهش کودکی ببخشه تا تمومی این دلهره ها و عشق ها و همه ی این روزای قشنگ رو با چشاش ببینه .. آمین

 


یکشنبه 91/7/2 ساعت 12:4 عصر
نویسنده :  سمیه

به نام هستی بخش هستی

طلایی ترین ستاره زندگی من

     تولدت مبارک

سخت می تونم باور کنم که 6 سال از حضور معجزه گونه ی تو بر کالبد زندگی من گذشته باشه ... که هر حضور جدیدی که خداوند روحی از خود در آن می دمد چونان معجزه ای است که فقط خداوندگار هستی را یارای انجام آن است ...

عزیزترینم ... تو که در وجودم ماوا گزیدی ... تو که پا به عرصه ی زندگی دنیایی گذاشتی ... باورم شد که می توان با همه ی سلولهای بدن عاشق بود ... می توان با لبخندی از ته دل خندید .. با قطره اشکی از ته دل زار زد و با کوچکترین ناراحتیی درد کشید ... می توان بی هیچ چشمداشتی عاشق شد عاشقی کرد ...

ایلیای گلم ... ستاره ی قلب من .... می خواهم بدانی ... از امروز تا همیشه ی هستی .. که تو اولینی برای من ... تو ستاره ای هستی که تپیدن قلب به گونه ای دیگر را به من هدیه کردی ... تو بزرگترین بخشایش خداوند در استانه ی 25 سالگی من بودی ... تو آمدی که نام مادر بر من نهاده شد ... بزرگترین لذتها با آمدن تو بر من نازل شد ... دیدن بزرگ شدن و قد کشیدن تو شیرینترین خاطره ی 6 سال اخیر زندگی من است ...

تو همیشه برای من اولینی ایلیای من ... حتی اگر دهها بار دیگر مادر شوم ... تو ایلیای منی طلایی ترین ستاره ی عمر من ...

تو که هر سال در شب و روز تولدت به اندازه ی دنیایی اشک در چشم و بغض در سینه دارم ... از غلیان احساسی که وجود نازنین تو در وجود من جاری میکنه ...

 

مهربان خدای من ...دلم می خواد بغلت کنم و بارها بوسه ات زنم و عاشقانه و از نزدیک تو را شکر گویم و به سجده ات بیفتم ... بابت همه ی محبتها و الطافت ...به خاطر همه ی نگاهها و توجه هات ... به خاطر داده ها و نداده هات ...

به خاطر وجود ایلیای نازم و با ارزوی سلامتی و خوشبختیش ... و بعد از اون به خاطر هدیه شیرینی که امسال درست در تولد 31 سالگی من به من بخشیدی

تو را سپاس و هزاران شکر ...


شنبه 90/12/13 ساعت 2:35 عصر
نویسنده :  سمیه

به نام خداوندگار

سلام عزیزترینم ... ایلیای نازم

img_2862.jpg

 

چقدر بزرگ شدی پسرم ... پسرک پیش دبستانی من ... دیگه واسه سوالایی که می پرسی باید خوب فکر کنم تا خوب جوابتو بدم ... پسرک گوله ی احساس من ... دوست نداشتم انقدر حساس و باریک بین باشی توی این دنیای وانفسایی که قراره توش بزرگ بشی و بالیدن بگیری .... اما خب ... شدی ... انقدر حساسی که فکر نازنینت حتی از پیری پدر و مادرت هم درد میگیره چه برسه به مردنشون ...

انقدر حساسی که به بابا مهدی که می خواد بره سفر کاری میگی ... من دوست ندارم بری برای من پول دربیاری که خوراکی و اسباب بازی برام بگیری اما ازم دور و جدا باشی ...

گاهی اگر شیطنتی بکنی بعد میای و در گوشم نادم میگی ... مامان حرصت دادم؟؟

یا نمی دونم از کجا معتقد شدی که ما اگه باهات قهر باشیم تویی که میری جهنم!!

ما چندان در مورد بهشت و جهنم باهات صحبت نمی کنیم... گذاشتیم واسه وقتش ... اما خودت روش حساسی ... زیاد در موردش سوال میکنی ... در مورد خدا... فرشته ها ... شیطون ... یه عکس خوشگل هم واسشون کشیدی:

 

2011-11-17-2238-00.jpg

 

فرشته ی پاک من ... ازم می پرسی ما هم اگه خوب باشیم می تونیم امام باشیم ..

ایلیای من ... داری روز به روز بزرگتر میشی و من ایستاده ام و بزرگ شدنت رو نگاه میکنم ... صورت قشنگت رو توی 10 سالگی ... توی 18 سالگی و حتی 30 سالگی تصور میکنم ... بعد دلم دنیایی برات غنج میره ...

دیگه الان که داره 6 سالت میشه روحیاتت رو خوب می شناسم ... چیزایی که خیلیا نمی بیننش تو وجودت من عیان میبینم ... می دونم که با همه ی حاضر جواب بودنت به اندازه ی دنیایی خجالتی هستی ... می دونم که هنوز هم وقتی دلت برای کسی خیلی خیلی تنگ میشه به جای دراغوش کشیدن و محبت کردن بیشتر به سروکولش می پری ...

چه بزرگ شدی گل من .. چه زیبا قد کشیدی .... تو خوابم هم نمی دیدم اینجوری عاشق شدنوو ... همیشه فکر میکردم بچه تا وقتی بچه است عزیزتره اما حالا ... دارم با چشام می بینم که بزرگ شدنت یه حسی رو داره تو قلبم تزریق میکنه که تو کوچیکیهات نبوده ...

ایلیای من ... دوستت دارم عزیزترینم ...

یه روزی اگه اینا رو خوندی .. قلب مهربونت که لبریز از محبت شد .. حتما حتما به یاد بیار که برات میگم: روز به روز و لحظه به لحظه قلبم از محبتت سنگینتر میشه .. از مهر به تو و شکر به خداوندگار مهربانی که نعمت مادر شدن رو ... اونم مادر گلی مثل تو شدن رو به من ارزونی داشت ...

مامان همیشه عاشقت

مامان سمیه

 

_ از اینجا تولد 2 سالگی سنای گلم رو هم تبریک میگم .. ایشالا 120 سالگیت نازنینم... اینم یه عکسه از تولد خواهرزاده گلم ... دختر نازنینم خیلی خیلی دوستت دارم

 

img_3453.jpg

 

_ از ایلیا تست شخصیت گرفتیم .. خدا رو شکر همه چیزش خیلی خوب بود و بالاتر از نرم .... عجیب احساساتش بود که نسبت به همسن و سالاش چهل درصدی بیشتر بود!!!

_ معلم نقاشی مهد ایلیا میگه ایلیا نقاشی اش خیلی خوبه و حتما باید تقویت بشه ... توی نمایشگاه نقاشیشون اکثر نقاشیها مال پسر گلم بود... از نقاشیهاش به زودی اینجا میزارم ..

_ ایلیا به شدت عاشق بن تنه ... فکر نمیکنم وسیله ای از بن تن باشه که نداشته باشدش ... منم احترام میذارم به علاقش .. چون خدا رو شکر در حد مخرب نیست ...

_ وبلاگ ایلیای من 5 ساله شد ... مرسی که هستین هنوز

_ هرگز از یاد نمی برم و می نویسم تا برای ایلیای عزیزم ثبت بشه..که وقتی خدا  همین شهریور ماه وجود 8 هفته ای درون بطن منو به آغوش خود کشید ...وجودی که حتی قلب هم داشت ... ایلیا هم پابه پای من غصه خورد و اشک ریخت .. و من در تمامی لحظه ها از خدا خواستم که وجود نازنین و شیرین پسرم رو با سلامتی کامل برای همیشه برام حفظ کنه ...


یکشنبه 90/11/30 ساعت 1:41 عصر
<      1   2   3   4   5   >>   >

لیست کل یادداشت های این وبلاگ
تولدت مبارک مهر ماهی مامان
ستاره ی کوچکم
[عناوین آرشیوشده]
فهرست
341579 :کل بازدیدها
46 :بازدید امروز
13 :بازدید دیروز
درباره خودم
ستاره های طلائی
سمیه
یه شب سرد زمستون یه شب پر از ستاره‏های پررنگ قایم شده زیر مه‏آلودی شبهای تهرون: خدا تن یکی از فرشته‏های کوچولوش پالتویی از نور پوشوند. بوسه‏ای از گونه صورتیش گرفت و ... یهو فوتش کرد پایین. و من ... مبهوت از این همه حس ناشناخته درون سینه تپنده‏ام نام این فرشته کوچولو رو گذاشتم ... ایلیا....* یه نیمه شب توی پاییز ... پر از مهر ... بازم عطر خدا توی لحظه هام پیچید ... بازم خدا یه فرشته واسم فرستاد ... یه فرشته ... متولد ماه مهر ... سینه ام یه بار دیگه تپشی خدایی گرفت و امیرعلی نامی قدم به دنیام گذاشت.* و آسمان دل من اینک پر است از ستاره های طلایی ... هدیه های آسمانی خداوند مهربانم*
حضور و غیاب
لوگوی خودم
ستاره های طلائی
لینک دوستان
امید زندگی سحر جون
ستایش ندا جون
پگاه جون و پارسا جون
زندگی و پر حرفیهای من
آرش وروجک
گلهای زیبای زندگی
یونا جون
دیبا و پرند جون
خانوم ناظم
نارگلی جونم
پرنیان بلاچه
خاطرات زهرا نازنازی
ثمانه و مهدیار گل
هیراد و آراد رنگ زندگی
ایلیای مامان میتی
حرم دلم (سنای نازم)
دردونه جون
ارشیا گلی
بولک و لولک
یه جای دنج
صحرا ، مثل هیچکس
پویان مامان
پریسا
دل‏آرام الهام جون
سارا ناناز
لیدا فرشته کوچولو
عشق است به آسمان پریدن
هانا جون مامان مهین
من و دخترم ریما
دلتنگی های بیتا
زینب دخمل ناز
ته تغاری حدیثه جون
پوریا و آریا
بهنیا جون
حامی و مانلی
دانیال بهار جون
ایلیای مامان سمیه
پرهام و پارمین
پردیس و شازده کوچولو
ایلیا و هانای هدیه جون
مهدیار مریم جون
خاطرات آلما جون
ایلیای مریم جون
نیکا جونم
نوید گل
پریا عشق لیلا جون
خاطرات راحله و عشقولیش
فاطمه گل بهار مریم جون
پارمیس تکه ای از بهشت
آندیای مژگان جون
مامانی وروجک
محمد حسین
ماجراهای شهراد جان
هیژا کوچولو
روستایی به نام قلبستان
یه دل خاکی با کلی پاکی
ایلیای مامان رویا
ریحانه زهرا جون
نازنین فاطمه جون
هستی جون
ایلیا جون
آرمان شازده کوچولو
دست نوشته های مریم
شرمینه شهرزاد جون
مانا و مانیا دخترای آسمون
نیکان جون
ایلیای مامان بیتا
مانی کوچولو و مامان
آرین کوچولو
آقا احسان
مزدا و پیشی
مامان کوچولو
دنی دردونه
دوقلوهای بیتا جون
کسری و بچه های خاله اش
فاطمه زهرا کوچولو
سمانه بانو
ستایش سمیه جون
پارسای ریحانه جون
مدار صفر درجه
ستاره ما
زهرای مامان ناهید
نورا کوچولو
معصومه سادات محدثه جون
رادین جون
سینا گل من
امیرمهدی مامان اکرم
آزاده
پوریای مامان عسل
ارمیا گل پسر
بنفشه
اشتراک
 
آرشیو
بهمن 85
اسفند 85
فروردین 86
اردیبهشت 86
خرداد 86
تیر86
مرداد 86
شهریور 86
مهر 86
آبان 86
آذر 86
دی86
بهمن 86
اسفند 86
فروردین 87
اردیبهشت 87
خرداد 87
تیر87
شهریور87
مهر 87
آبان87
آذر 87
دی87
بهمن 87
اسفند87
فروردین88
اردیبهشت88
تیر 88
شهریور88
آبان 88
مهر 89
ابان 89
اسفند 89
تیر 90
شهریور 90
بهمن 90
اسفند 90
مهر 91
آذر 91
اسفند 91
طراح قالب